![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
![]() |
![]() |
Template By: LoxBlog.Com
» فال حافظ
» قالب های نازترین
گروه خدمات مالی و حسابداری آریانا حساب
ردیاب خودرو
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جامع ترین پورتال سوادکوه مازندران و آدرس
http://savaadkoh.loxblog.com
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
جشن تتی، به روال سه سال گذشته در آخرین پنجشنبه ی اردیبهشت ماه در پارک لاله ی تهران برگزار شد. تتی واژه ای مازندرانی به معنای شکوفه و نام جشنی است که هرساله به کوشش موسسه ی فرهنگی و هنری پارپیرار در آخرین پنجشنبه ی اردیبهشت ماه برگزار می شود.
انتخاب همسر
در گذشته هاي دور به ندرت پسران حق انتخاب همسر آينده ي خود را داشتند و پدر و مادرها بودند كه در اين مورد تصميم مي گرٿتند البته آنان ابتدا تصميم خود را در مورد دختر مورد نظر با پسرشان در ميان مي گذاشتند و پسر حتي اگر مخالٿ بود در بسياري از مواقع به خاطر حجب و حيا مخالٿت خود را اظهار نمي داشت. اگر پدر و مادري به پسر پيشنهاد انتخاب همسر مي دادند(البته نه خودشان بلكه با ٿرستادن پيغام براي پسرشان) باز هم اتٿاق مي اٿتاد كه پسر همه ي اختيارات و انتخاب همسر را به پدر و مادرش واگذار مي كرد
گاهي اتٿاق مي اٿتاد كه پسري از سربازي مي آمد و مي ديد كه دختري را برايش نامزد كرده اند او هم با كمال ميل مي پذيرٿت. گاهي هم پسران به خاطر اهميت موضوع ترجيح مي دادند كه بزرگترهايشان مسؤوليت اين امر خطير به عهده بگيرند
كيجا اش يا دختر ديدن
پس از اينكه دختر مورد نظر انتخاب شد مادر پسر يا يكي از زنان اقوام كه تردست هم بود به بهانه اي به منزل دختر مي رٿت و چند ساعتي آن جا مي ماند
او خركات دختر را زير نظر مي گرٿت و بعد برمي گشت در صورت قطعي شدن تصميم زني را به عنوان "راٿع" و راه باز كن به نزد مادر دختر مي ٿرستادند. مادر دختر هم مي گٿت:"اختيار دختر دست پدرش است چند روز مهلت بدهيد تا با پدر دختر در ميان بگذارم". بعد از چند روز راٿع مراجعت مي كرد. اگر خانوده ي دختر مخالٿت مي كردند مادر دختر اظهار مي داشت:"اين آب از اين جوي نمي رود". و يا مي گٿت: "اين حرٿ را
همين جا بگذاريد زير ٿرش ". معني اش اين بود كه ما به شما دختر نمي دهيم . بزرگان قوم را به جان پدر دختر مي انداختند تا بالاخره جواب ((بله)) بگيرند و اگر مصر نبودند با اندكي دلتنگي و كدورت از خانواده دختر پي كار خود ميرٿتند .
خازندي يا خواستگاري
بعد از انجام كارهاي اوليه و مواٿقت خانوادهي دختر از طرٿ خانوادهي پسر شبي براي خازندي تعيين مي گرديد و اين موضوع از قبل به اطلاع پدر دختر مي رسيد. در شب خواستگاري پدر پسر چند نٿر ار بزرگان ٿاميل و يا ريش سٿيدان محل را دعوت مي نمود. معمولا شام را دز خانه پسر مي خوردند و بعد از شام به اتٿاق هم به منزل دختر مي رٿتند. پدر دختر هم به همين نسبت از بزرگان ٿاميل دعوت به عمل مي آورد و در خانه منتظر مهمانان بود.
بعد از ورود مهمانان و تعارٿات معمول صرٿ چاي و ميوه بزرگترين ٿرد ٿاميل داماد ته طور رسمي مساله خواستگاري را مطرح مي نمود. معمولا جمله را بسيار خاضعانه ادا مي نمود و مي گٿت: پسر ٿلاني را به ٿلامي خود قبول كنيد و يا آقاي ٿلاني (پدر داماد)از شما دس مره و يا قليون اوكر مي خواهد.
ٿاميل دختر براي گٿتن بله به يكديگر تعارٿ مي كردند و بالاخره پدر دختر بله را مي گٿت و همه ي حضار صلوات مي ٿرستادند و مادر دختر از همه با چاي شيرين پذيرايي مي نمود.
مقدمات عروسي
هنگامي كه موعود عروسي نزديك مي شد خانواده ي داماد نزد پدر عروس مي رٿتند تا با كسب اطلاع از آمادگي آن ها و مواٿقت شان در مورد چگونگي برگزاري مراسم ازدواج به گٿت و گو بپردازند
خانواده ي عروس مخير بودند كه به هر دليل روز عروسي را عقب بيندازند. وقتي كه قرارانجام مراسم عروسي گذاشته شد پدر داماد بايد هزينه ي عروسي را تامين مي كرد و به ٿكر انجام اين مهم مي شد.
خرج بار
وسايلي بود كه از طرٿ خانواده داماد براي پذيرايي از مهمانان عروس به خانه آنان ٿرستاده مي شد. خرج بار شامل برنج و گوسٿند و كره و زعٿران و كشمش و نمك و زرد چوبه و ٿلٿل تا برٿ و صابون و حنا براي شب حنا بندان مي شد.
پنج شنبه نون و خِرما دَر کامبي تا اَمِه مِردِه جِه بَرِسِه: پنجشنبه نان و خرما بيرون ميدهيم تا ثوابش به مرده ما برسد.
چايي دِلِه دار دَرِه مِهمون قد بِلِند اِنِه: روي چايي ساقه اش قرار گرفته مهمان قد بلند ميآيد.
خوي بد بدي صدقه دَر هاکِن تا بدي اون خو بر طرف بَوشِه: خواب بد ديدي صدقه بده تا بدي آن خواب بر طرف شود.
سگ سر او نَشِند تِه دَست گِند موک زَندِه: روي سگ آب نريز دستت زگيل ميزند.
شو بي وقت نونه جارو بَزوئن فرشته ملائکه رِه شِه سِرِه جا بيرون کاندي: شب بي موقع نبايد جارو بزني چون فرشته و ملائکه را از خانه خود بيرون ميکني.
گرم تندير سَره دَپوشي تِه وِسِه حادثه پيش اِنِه: سر تنور گرم را بپوشاني براي تو حادثه پيش ميآيد.
نِمِک رِه نِشِند بِنِه بِه خاطر اين که حضرت زهرا چشم اُو هَستِه: نمک را زمين نريز به خاطر اين که آب چشم حضرت زهرا است.
وِشنا رِه خورِش نَوِنِه خوره بالش نَوِنِه: آدم گرسنه اهميتي به خورشت غذا نميدهد ادم خواب الود اهميتي به بالشت نميدهد.
عاروس رقص بلد نيه گِنِه بِنِه تپه چاله دارنِه: عروس رقص بلد نيست ميگويد زمين تپه چاله دارد يا ( هموارنيست).
دست که نِمِک نِدارنِه بِل ساتور بِن: دست که نمک ندارد بايد آنرا زير ساتور گذاشت.
اُو که سَرِ جا بُگذِرِه چِه يِک وَجه چِه صد وَجه: آب که از سر گذشت چه يک وجب چه صد وجب.
شاه که سيره خوانِه چِکِنِه زير دَستون وِشنائي بَميرن:شاه که سير باشه ميخواهد چکند که زيردستها گرسنه اند.
شاه شاخ دار بِخاستِه ليسِک هم راه دَکِتِه: شاه خواستار حيوان شاخ دار شد حلزون هم به عنوان شاخ دار به راه افتاد.
آدِم دِل خِش بُوئِه خِنِه كِلي پِشت بُوئِه: دل آدم خوش باشد خانه آدم پشت لانه مرغ داني باشد(اگر آدم دل خوشي داشته باشد زندگي در جاهاي كوچك و فقيرانه نيز قابل تحمل است).
آدِم بي مارو خاخِر تونِّه دَوِّه بي همسايه نَتوندِه: انسان بدون خواهر و مادر مي تواند زندگي كند اما بدون داشتن همسايه خوب زندگي مشكل است.
آسِمون وِنِه لا هَسِّه زمين وِنِه زير اَنداز: آسمون برايش لحاف است و زمين برايش زير انداز.
آدِم عَجول يا چاه كَفِنِه يا چِلّو: انساني كه در كارهايش رفتار عجولانه داشته باشد به مقصد نمي رسد.
اسب هَديئِه خَر بَئيتِه خِشالي پَر بَئيتِه: اسب خودش را داد و به جايش خري گرفت و از خوشحالي هم به هوا مي پريد(كسي كه چيز با ارزشي را بدهد و در ازايش چيز بي ارزشي را بگيرد و خوشحال هم باشد!).
اَنِّه مَر بَخِردِه تا اَفي بَيِِّه: آنقدر مار خورد تا افعي شد(شخصي كه به واسطه انجام كار خلاف زياد به صورت يك خلاف كار حرفه اي در آمده باشد).
آخر ماسّه بَشِنّيه: آخر ماست را ريخت(سر آخر نتوانست كارش را تمام كند).
اَتّا دَرزِن شِه خِدّ بَزِن اَتّا گالوج اتّي رِه: يك سوزن به خود بزن يك جوال دوز به ديگران.
اسب پيغوم پِ جو نَخِرنِه: با پيام فرستادن براي اسب اسب جو نمي خورد.
اَتّا پيلكا ماس چَنِّه راغون دارنِه: يك كاسه ماست چقدر روغن دارد.
آش كه جا دَكردِ بوئِه همه وَر اَنگوس زَنِّنِه: آش آماده اگر در ظرفي ريخته شود ازهمه طرف به آن انگشت مي زنند(اگر دختري خود را بزك كند همه چشمها را به دنبال خود دارد).
اِمسالِه ميچكا خوانِه پارسالِه ميچكا رِه جيك جيك باد هَدِه: بچه گنجشك امساله مي خواهد به گنجشك بزرگتر از خودش آواز خواندن ياد بدهد.
او به امام ندنه تش به يزيد: آب به امام نمدهد ونيز آتش به يزيد هم نميدهد.
اَتّا شِفتِه اَتّا محلِّ وَسِّه: يك ديوانه براي( بهم ريختن) يك محل كافي است.
آش لوه سر مِزِّه دارنِه زن نومِزِّه سَر: خوردن آش سر ديگ مزه دارد و زن هم در دوران نامزدي جذابيت بيشتري دارد.
بَپتِه خَربِزه شال نَصيب بونِه: خربزه رسيده نصيب شغال مي شود(چيزخوبي نصيب كسي شده كه لياقتش را نداشته است).
بينج پِ وَرمِز او خِرنِه: كنار برنج، علف هم آب ميخورد(كسي كه با چسبانيدن خود به بزرگي براي خودش شهرتي به هم بزندوبه اين طريق امرار معاش كند).
بِنِه بَخِردِه آدِم دارِّ وِجِنِه: آدم زمين خورده درخت را از ريشه ميكند.
بامشي رِه گِتِنِه تِه زور دِوائِه وِنِه سَر خاك دَشِنِّيه: به گربه گفتند كه ادرار تو دارو است گربه روي ادرار خود را با خاك پوشانيد(اگر از آدم بد ذات چيز را بخواهي هرچند در توان او باشد از تو دريغ مي كند).
باجا باجا رِه بَد دارنِه زن پِر هر دِتا رِه: با جناق از با جناق بدش مي آيد و پدر زن از هردو.
بِرمِه كِنِّه نون نَدِنِه: گريه ميكند ولي نان نميدهد(كسي كه براي افرا د فقير دلسوزي ميكند ولي حاضر به كمك به آنها نيست).
بِرار كِه فَقيره هَفت پِشت غير: برادرش اگر فقير باشد مي گويد نسبتي با من ندارد.
بوردِه اَبروي بِنِّه رَج هَكِنِه بَزوئِه چِشِّه كور هَكِردِه: رفت زير ابرو را درست كند زد چشمش را هم كور كرد(كسي كه ميخواهد نقصي را بر طرف كند اما بيشتر خرابي به بار آورد).
پيش دَكِتي پِشتِ سَر رِه هَم هارِش: جلو كه افتادي به پشت سرت نيز نگاهي بنداز(اگر به مال و مقامي رسيدي به افراد زير دست خود نيز گوشه چشمي داشته باش).
پلا احمدِشه فاتح ممدِ: پلوي احمد را مي خوري وبراي محمد فاتحه مي خواني!(از كسي كه به تو نيكي كرد تشكر نميكني ولي از ديگري تشكر مي كني).
پر كنگِ شلوار خشتك نِدارنِه وچه باد كنّه: شلوار پدرش كهنه و پاره است بچه اش تكبر مي كند!(فرزندي كه پدرش فقير باشد ولي با اين حال افاده داشته باشد).
پسته بي مغز دِهون واز هَكِنِه رسوا بونِه: هنگامي كه پسته دهان بسته بدون مغز را باز كني رسوا مي شود(كسي كه نسنجيده سخني بگويد و خود را رسوا نمايد).
پشيل كد خدا بَئيِه: پشيل (نوعي خزنده كوچك كه مثل كرم زمين را سوراخ ميكند ) كدخدا شد(فرد بي تجربه و بي لياقتي به پست مهمي رسيد).
پز عالي جيف خالي: افاده زياد با جيب خالي(كسي كه آه در بساط نداشته باشد ولي اهل تكبر و افاده باشد).
پتك پِتك زنّه راه شونه: با ناز و كرشمه راه مي رود.
تِه تَش مِرِه گَرم نَكِردِ تِه دي مِرِه كور هَكِردِه: آتش تو ما گرم نكرد كه هيچ ! دودش چشم ما را كور كرد(كسي كه بخواهد كمكي بكند اما ضرر زيادي برساند).
تِه بَوّي گل دسته همه گِنِنِه هَسِّه: تو كه بگويي گل دسته همه مي گويند درست است(خانم هايي كه از شوهرانشان مي خواهند احترام آنها را داشته باشند تا ديگران هم از شوهرانشان تبعيت كنند).
تيم جار خِس همه شو پادشاه رِه خو ويندِنِه: كسي كه كنار خزانه برنج ميخوابد خواب پادشاه شدن خود را مي بيند(فردي كه با داشتن مال اندكي آرزوهاي بزرگي را در سر بپروراند).
تا تِه دار دارنِه ولك تِه سِلام دارنِه عَلِك: تا هنگامي كه درخت تو ميوه دارد به سلام تو جواب مي دهند(تا موقعي كه صاحب ثروت هستي به تو احترام مي گزارند).
تو كه راغون نِداشتي وينگوم چِه كاشتي: تو كه روغن نداشتي چرا بادمجان (كه روغن زيادي براي سرخ شدن ميخواهد) كاشتي؟
تَش سَرِ تَش بِشتِه: روي آتيش آتيش گذاشت(هنگامي كه دو خبر بد را پشت سر هم به يك نفر بدهند).
تِرشِ اِنار شيره نَئؤنِه: انار ترش شيرين نمي شود(كسي كه به زور و حيله بخواهد خودش را در دل مردم جاي دهد).
فردوسی
برآورد مازندرانی سرود | ببربط چو بايست برساخت رود |
هميشه بر و بومش آباد باد | که مازندران شهر ما ياد باد |
بکوه اندرون لاله و سنبلست | که در بوستانش هميشه گلست |
نه گرم و نه سرد و هميشه بهار | هوا خوشگوار و زمين پر نگار |
گرازنده آهو براغ اندرون | نوازنده بلبل بباغ اندرون |
همه ساله هرجای رنگ است و بوی | هميشه بياسايد از خفت و خوی |
همی شاد گردد زبويش روان | گلابست گويی بجويش روان |
هميشه پر از لاله بينی زمين | دی و بهمن و آذر و فرودين |
بهر جای باز شکاری بکار | همه ساله خندان لب جويبار |
xxxxxxxxxxxxxxxxx | xxxxxxxxxxxxxxxxx |
دمادم به ساری رسيد آن سپاه | زدريای گيلان چو ابر سياه |
فريدون پذيره بيامد براه | چو آمد بنزديک شاه آن سپاه |
ابا طوق زرين و مشکين کله | همه گيل مردان چو شير يله |
دليران و هريک چو شير ژيان | پس پشت شاه اند ايرانيان |
xxxxxxxxxxxxxxxxx | xxxxxxxxxxxxxxxxx |
بژوپين شکار نو آيين گرفت | کمان را بينداخت و ژوپين گرفت |
گشاده بديگر سو افگند خوار | بزد خشت بر سه سپر گيل وار |
xxxxxxxxxxxxxxxxx | xxxxxxxxxxxxxxxxx |
بويژه ز گردان مازندران | بترسم ز آشوب بدگوهران |
xxxxxxxxxxxxxxxxx | xxxxxxxxxxxxxxxxx |
دليران جنگی ده و دو هزار | گزين کرد ازان نامداران سوار |
زگيلان جنگی و دشت سروچ | هم از پهلو پارس و کوچ و بلوچ |
سپر فرمود ديلم وار زوبين کرد ماکانی | مرا شد گلشن عين وزين رشک آفتاب آنگه |
ناصرخسرو - سفرنامه
از خندان تا شميران سه فرسنگ بيابانكى است همه سنگلاخ و آن قصبه ولايت طارم است. و به كنار شهر قلعه اى بلند, و هزار مرد از مهترزادگان ولايت در آن قلعه هستند تا كسى بيراهى و سركشى نتواند كرد. و گفتند آن امير را قلعه هاى بسيار در ولايت ديلم باشد و عدل و ايمنى تمام باشد, چنانكه در ولايت او كسى نتواند كه از كسى چيزى ستاند, و مردمان كه در ولايت وى به مسجد آدينه روند همه كفشها را بيرون بگذارند و هيچ كس كفش آن كسان را نبرد. و اين امير نام خود را را كاغذ چنين نويسد: مرزبان الديلم, جيل جيلان/گيل گيلان
حافظ ابرو
از جمله واقعات دوران حکمرانی اولجايتو اردوکشی و هجوم به گيلان است, تا آنزمان از دستبرد مغولان محفوط و مستقل مانده و اين هجوم به قيمت جان هزاران مغول تمام شد
چون ممالک بر اولتايجو سلطان مقرر شد گفت: جمعی بر در خانه حکم ما نشوند, ما را لشگر به مملکت ديگر برون بردن مناسب نباشد و ضمنا امرای مغول پادشاه ايران را مسخره ميکردند که هنوز نتوانسته است مملکت کوچک همسايه خود گيلان را بگشايد
کسروی
اما ديلمان در دشمنی و کينه توزی با تازيان سخت ايستاده, گرد آشتی و طلب زينهار نگرديدند و بدين اکتفا نکردند که در کوهستان خود آزاد زيسته از تعرض دشمنان آسوده باشند, بلکه هنگام فرصت بر تازيان مسلمانان تاخته از کشتار و تاراج دريغ نکردند
بلاذری, ربيع ابن خيثم زاهد معروف مينگارد که امام علی بن ابی طالب او را با 4000 تن از مسلمانان به قزوين به جنگ ديلمان فرستاد
صادق هدايت
اسپهبدان تبرستان در ناحيه کوهستانی خويش مستقل بودند و تا نيمه دوم قرن دوم هجری سکه های ايشان هنوز با خط و علامت پهلوی زده ميشد و مردمانش همه به دين نيکان خويش يعنی کيش زرتشتی باقی بودند
در دوره ای که همه ايرانيان برای تملق زبان عربی را آموختند, ونداد هرمزد(پدر بزرگ مازيار) با هارون الرشيد بوسيله مترجم گفتگو کرد و درشتگوييهای او را با دستور حفظ ادب و پاس احترام خويش جواب داد و خلفا از شهرياران ايرانی مازندران هميشه حساب ميبردند
سيريل الگود/ تاريخ پزشکی ايران/ترجمه دکتر باقر فرقانی
از نظر تشويق و تقويتی که معزالدوله (احمد بويه) از فن طبابت و از بيمارستانها بطور کلی ميکرد ورود او را به بغداد بايد آغاز عصر نوينی در علم پزشکی دانست. در ظل حمايت آل بويه بود که رازی, علی عباس و ابن سينا پرورش يافتند
يادگارهايی که عضدالدوله ديلمی از خود گذاشته منحصر به کتاب ها و آثار علمی نيست. اين سلطان در سراسر فارس و خوزستان بناهای تازه ای برپاکرده و ساختمان کاروانسراها و مساجد, کاخها و بيمارستانها پرداخت. بيمارستانی که عضدالدوله در شيراز ساخته بسيار معروف است. ولی بيمارستانی که در بغداد بنا کرده تمام اين بنا ها را تحت شعاع قرار ميدهد.اين بيمارستان از نظر وسايل و تجهيزات کامل بود, چندين صندوق سپرده داشت, به داروخانه ای مجهز بود که در آن انواع داروهايی که از اقطار مختلف عالم آورده بودند يافت ميشد
پطروشفسکی/اسلام در ايران/ترجمه کريم کشاورز
در سال 651 ميلادی(31ه) شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد. و همه ايران تقريبا, تا آمو دريا(جيحون) مسخر اعراب گشت. فقط نواحی بلخ و غور و زابلستان و سرزمينهای کرانه دريای خزر, يعنی ديلم و گيلان و طبرستان مستقل باقی ماندند. مردم نواحی مزبور لجوجانه پايداری کردند... در نواحی کرانه دريای خزر(طبرستان, گيلان, ديلم) تا نيمه دوم قرن سوم هجری (نهم ميلادی) زرتشتيگری تفوق داشت... گيلان و ديلمستان هرگز به زير فرمان عربان در نيامدند
دودمان ايرانی (ديلمی) آل بويه (از 325 تا 447 ه) که در غرب ايران و عراق حکمروا بوده و بغداد را مسخر ساخت (334 ه) خلفای عباسی را عملا از قدرت سياسی محروم نمود و فقط حکومت شبح آسای روحانی را برايشان باقی گذاشت
ابن الفقيه/مختصر کتاب البلدان
فاتحان عرب نيز کاری در اين منطقه (شمال) از پيش نبردند. گويند سردار عرب حجاج برآن بود که ديلم را مورد حمله قرار دهد و دستور داد تا نقشه ای از آن سرزمين تهيه کنند که همه کوهها و دره ها و معابر آنرا نشان دهد. وقتی نقشه تهيه شد آن را به هيئتی از نمايندگان ديلميان نشان داد و از آنان خواست که قبل از آنکه به سرزمين آنها حمله برد و آن را نابود سازد از در تسليم درآيند. آنان به نقشه نگريستند و گفتند " درباره سرزمين ما به شما درست اطلاع داده اند و اين نقشه درست آن است, جز آنکه جنگجويان و سلحشورانی را که از اين گردنه ها و معابر کوهستانی دفاع ميکنند به شما نشان نداده اند
برنارد لوئيس/تاريخ اسماعيليان/ترجمه دکتر فريدون بدره ای
براثر گذشت زمان, در نتيجه نفوذ تدريجی و آرامانه دين اسلام _ نه قهر و غلبه اعراب_ ديلميان مسلمان شدند... ديلميان که از جمله آخرين ايرانيانی بودند که به دين اسلام درآمدند , جزء نخستين کسانی بودند که در عالم اسلام مکررا به تحصيل استقلال برخاستند. در سياست با تشکيل سلسله های مستقل محلی و در دين با قبول مذاهبی غير از مذهب تسنن که دين مرسوم دنيای اسلام محسوب ميشد
ارنولد توين بی/تاريخ تمدن/ترجمه دکتر يعقوب آژند
اشغال بغداد در سال 945 م بوسيله آل بويه ثابت کرد که فروپاشی خلافت عباسی يک امر چاره ناپذير است. سلسله آل بويه نخستين سلسله ای بود که ايالت متروپوليس خلافت را _عراق_ اشغال کرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسی اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسی جهان اسلام در مقابل اعراب بود
علت برپايي اين جشن را به سال روز حماسهي تير انداختن آرش كمانگير براي تعيين مرز ايران و توران در زمان پادشاهي منوچهر و افراسياب ميدانند .
در اين شب زنان خانهدار سوادكوهي خوراكي به نام « پيسه گنده Pisse- gendhe» درست ميكنند كه تركيبي از مغز گردو، آرد برنج، شكر يا عسل و كنجد است.
قسمت اصلي اين جشن آمدن لال و همراه اوست كه وارد خانهها ميشوند. در زمان قديم فردي كه نقش لال را بر عهده ميگرفت در غروب اين روز «12 آبان» وارد آب رودخانه «دركا» ميشد و تن ميشست طوري كه از شدت سرما قادر به صحبت كردن نبود. بعد از تن شستن سر و صورت خود را سياه كرده با دستمال و علوفهي خشك ميبست و لباس كهنه ميپوشيد. شب هنگام با همراه خود «لال مار» با تركهاي كه از درخت توت تهيه ميكردند وارد خانهها ميشدند هنگام ورود به حياط خانه «لال مار» اشعاري را بر زبان ميآورد طوري كه صاحبخانه متوجه حضور لال ميشد. لال با ورود به خانه و زدن تركه بر سر اعضاي خانواده و قرار دادن تركه در هر خانه نقش خود را ايفا كرده و از حياط خانه خارج ميشد. «لال مار» كه توبرهاي در دست داشت در حياط خانه ميماند تا صاحبخانه مقداري خوراكي از انواع ميوهها و خوراك پيسهگنده به او ميداد.
چوب خوردن از لال را شگون ميدانستند بر اين باور بودند كه اگر لال با تركه بر سر اعضاي خانواده بزند تا سال بعد مريض نميشوند. اين چوب را در پشت بام خانه قرار ميدادند براين باور بودند كه موجب بركت بام خانه و دفع حيوانات موذي مثل مار و موش ميشوند.
خوراک پیسه گنده
در گاه شماري مازندارني كه به نام « فرس قديم » شناخته مي شود ، سال 365 روز دارد و آن دوازده ماه 30 روز است و 5 روز به نام « پيتك » يا « پتك » اين سال ، 6 ساعت و كسري كمتر از 1 سال خورشيدي دارد و از اين رو ماههاي آن گردان است و جاي هر ماهش با گذشت 128 سال يك ماه پيشتر مي افتد. مازندراني ها سال اين گاهشماري را از « اركه ما» ( آذرماه ) آغاز و به « اونما» ( آبان ماه ) ختم مي كنند. پنج روز « پيتك » را هم به پايان « اونما» مي افزايند و هر يك از ماهها را به ترتيب زير چنين مي خوانند: اركما ( آذرماه ) دما يا ديما ( دي ماه ) وهمن ما ( بهمن ماه ) نوروز ما يا نرزما يا عيدما ( اسفندماه) سيوما يا فردين ما ( فروردين ماه ) كرچ ما يا ك'رچ ما ( ارديبهشت ماه ) هر ما ( خرداد ماه )
تيرما ( تير ماه ) مردال ما يا ملارما ( مرداد ماه ) شرويرما يا شروين ما ( شهريور ماه ) ميرما ( مهرماه ) اونما ( آبانماه ) نظير اين گاه شماري را « امير تيمور قاجار » در زمان محمدشاه قاجار ، در كتاب « نصاب طبري » زير عنوان « اسامي ماههاي فرس » چنين ياد كرده است : سيوماه و كرچ و هره ماه تير دگر هست مردال و شروين مير چه اونه ماهواركه ماه است و دي ز پي وهمن و هست نوروز اخير پتك را بدان خسمه زائده به آئين هرگز صغير و كبير مازندراني ها نخستين روز هر ماه را« مارماه » مي نامند و در سپيده دم آن در هر خانه مرد يا زن يا كودكي خوش قد پا به آستانه خانه ميگذارد تا به آن خانواده ، آن ماه تا آخرين روز هايش خوش بگذرد. نيز در روز « مارما» هر ماه داد و ستد نميكنند و چيزي به كسي نمي دهند يا نمي بخشند و چنين كارهايي را بدشگون مي پندارند. چگونگي هواي هر روز از پنج روز پيتك را نشانه اي از هواي ماهي از پنج ماه پس از آن مي دانند. اگر هواي نخستين روز پيتك آفتابي باشد هواي روزهاي« اركما» را هم آفتابي مي پندارند. يا اگر هواي دومين روز آن باراني باشد ، هواي « دما» را باراني مي دانند،بهمين گونه چگونگي « وهمن ما» و »« فردين ما» و « نوروزما» مي انگارند. همچنين هواي هر يك از روزهاي طاق « كرچما» را تا چهاردهم، يعني روزهاي اول و سوم و پنجم .سيزدهم ، كه جمله هفت روز مي شود، نشانهاي از هواي روزهاي « كرچما» و شش ماه ديگر سال مي دانند. مثلا اگر آسمان روز اول « كرچما» گرفته و باراني شود ، هواي سراسر ماه «كرچما» را گرفته و باراني مي پندارند. يا اگر هواي روز سوم آن باز و آفتابي شود، هواي تمام روزهاي ماه « هر ما» را باز و آفتابي خواهند دانست. بهمين طريق هواي روزهاي پنجم و هفتم و سيزدهم را نشانه هائي از براي هواي ماه هاي «تيرما » « مردال ما» و ..« اونما» مي انگارند اين هفت روز از « كرچما» را « كرچ در» مي نامند و در اين روزها گلكاري نمي كنند، تن نمي شويند، موي سر و چهره نمي تراشند و پشم گوسفند و موي بز نمي چينندو چون معتقدند كه : اگر گلكاري بكنند مار درخانه شان آشكار خواهد شد و آشيانه و تخم گذاري خواهد كرد. اگر موي سر بتراشند يا تن بشويند ، موي سر و تن و چهره شان سفيد مي شود و مي ريزد. اگر پشم گوسفند يا موي بز را بچينند، بيماري و بلا در دام مي افتد.
* * *
آغاز تاريخ تبري همزمان با سال 31هجري است.پس از در گذشت يزدگرد سوم،اسپهبد گيل ژاماسبي پادشاه تبرستان براي آيين نياكان خود پرچم استقلال برافراشت از آن زمان تاريخ نوين مازندران پس از ظهور و گسترش اسلام در اين سرزمين آغاز گشت هر سال تبري به چهار بخش،بهار،تابستان،پائيز،زمستان تقسيم مي شود هر سال داراي دوازده ماه است و هر ماه سي روز مي باشد كه به اضافه پنج روز پتك مي شود.در سال چهارم يك روز به پتك افزوده مي شود و نام آن شيشك استآغاز هر سال تبري از نخستين روز از فردينه ماه يعني برابر با3 مرداد ماه شمسي و25جولاي ميلادي است.